• وبلاگ : من دورم، دور وطن من است!
  • يادداشت : VR را بخانيد ويار
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اين اشک خشک... آري... مانده است پشت مردمکان‌م، چيزي چون ابرهايي در قفس پشت پرده‌هاي چشم. ديري است، ديرگاه زماني است که نه مي‌بارد و نه مي‌شکند، نه مي‌بارم و نه پايان مي‌گيرم. ابر شده ام؛ از آن ابرهاي خشک آسمان کوير. خشک و عبوس و عبث، نه گذر مي‌کنم از خود و نه از اين آسمان، هي... و نمي‌دانم خود که چشمان‌م به چه رنگ درآمده‌اند. بر مي‌خيزم و مي ‌شينم، نمي‌دانم! راه مي‌روم يا ايستاده‌ام مبهوت، يا خود نمي‌دانم در کدام کوي - برزن - خيابان يا پياده‌رو هستم؛ ديگر نمي‌دانم، هيچ نمي‌دانم، مي‌خواهم به ياد بياورم و چه چيز را بايد به ياد بياورم؛ خود نمي‌دانم! نمي‌دانم، نمي‌دانم، نمي‌دانم...